ادله و شواهد بسیاری بر زنده بودن نفس انسانی پس از مرگ است؛ بنابراین نمی توان پذیرفت که چشیدن مرگ از سوی نفس به معنای مردن نفس باشد(آل عمران، آیه 185)، بلکه این چشیدن به معنای نابود کردن مرگ از سوی نفس است؛ چرا که در دنیا هماره بدن انسانی در حال مرگ است و با هر مرگی دوباره زنده می شود تا جایی که این بدن به جایی می رسد که دیگر نمی تواند ادامه زندگی دهد و این جاست که نفس ناچار است که این بدن را بکند و بدون آن به حیات خود ادامه دهد. این کندن جامه بدن از سوی نفس را به چشیدن تعبیر می کنند.
البته وقتی انسان جامه تن را از نفس بیرون کرد، جامه دیگر از جسم حالا برزخی و غیر برزخی به خود می کند؛ زیرا نفس هماره نیازمند جامه ای از جنس جسم است.
نفس انسانی از عالم غیب است نه عالم شهادت؛ از این روست که بر خلاف تن خاکی که از عالم شهادت است بالا می رود و به همان عالم غیب می رود در حالی که تن را در عالم شهادت گذاشته است. این نفس اگر نفس شهیدی باشد به نزد خداوند می رود و عندالله خواهد بود و در جایی که زمان و مکان نیست باقی و برقرار بوده و در آن جا از رزق نیکو بهره مند است. وقتی در عندالله است، به سبب همین عندالله بودن، فرازمانی و فرا مکانی است و متزمن زمانی و متمکن مکانی نیست و در محدوده زمان و مکانی جا نمی گیرد و محدود نمی شود؛ چرا که خداوند در زمان و مکان نیست. این گونه است که به هر میزانی که آزاد است به همه زمان ها از گذشته و آینده و در همه مکان ها در گذشته و آینده می رود. مثال نفس در این حالت همان فهم و درک است که متزمن و متمکن نیست و هم چنین امر بسیطی است که تجزیه بر دار نیست. این بسیط در بساطت خویش همه قوا را دارا است.
انسان وقتی یک امر مجرد از ماده را می فهمد این فهم چون به مجرد تعلق گرفته و معلوم علم او شده این نیز مجرد است و چون علم به مجرد هم مجرد است، پس این نفسی که این علم مجرد را داراست، آن نیز مجرد از ماده است. به سخن دیگر، مومن به غیب باید خودش غیبی باشد ، و این که خداوند فرمان می دهد تا به غیب ایمان بیاورد باید این مومن هم غیبی باشد. پس نفس از امور غیبی است. البته چنان که گفته شد غیب هر چیزی مراتبی دارد. اگر خدا غیب است یک غیب محض است و در مرتبه پایین تر لوح و قلم و فرشتگان عرش این ها نیز غیب هستند و در مرتبه پایین تر این نفس انسانی است که غیب است ولی بسیار ضعیف تر چون در تدبیر خودش نیاز به جسم دارد. البته خود نفس چون بسیط است می تواند همه مراتب را دارا شود و خودش شامل غیب محض تا غیب نزدیک به شهادت باشد؛ چنان که این مطلب را می توان از تفاوت ادراکی نفس به دست آورد که از قوه عاقله شروع تا واهمه تا متخیله تا حسی پایین می آید. مرتبه عالی نفس که قوه عاقله باشد کلیات را می فهمد و حسی جزئیات شهودی را.
نکته آن که اصطلاح مجرد و مادی یک اصطلاح قرآنی نیست و اگر بخواهیم به اصطلاح قرآنی در این باره سخن بگوییم باید از اصطلاح غیب و شهادت سخن بگوییم؛ به این معنا که مجردات با توجه به میزان تجرد خودشان در مراتبی از مراتب غیب نسبی تا غیب مطلق هستند و مادیات با توجه به میزان مادیت خودشان در مراتبی از شهود نسبی تا شهود مطلق هستند. فرق مسلمان و مومن با کافر در همین است که مومن و مسلمان به غیب افزون بر شهادت ایمان دارد.(بقره، آیه 3)